قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۲۶۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
نازخاتون
نه آن وقتی که آقابزرگ و آقاجانم از سفر طولانی مکه برگشتند، نه آن روزی که عقد من و عزتی جاری شد و با وجود مخالفتهای عمه زنش شدم، نه آن زمانی که ساخت خانهامان تمام شد و من عزتی برای خودمان با عشق وسائل جدید خریدیم و نه هر وقت دیگری، آنقدر خوشحال نبودم.
شادیای که وجود دریا در من ریخت، مثل خون در رگهایم، تنم را گرم میکرد. بچهای که فقط و فقط مال خودم بود. چند روزی طول ک
الناز
10نویسنده ممنون از پارت گذاری ولی این پارت که تکراری بود مثل پارت قبل بود